نفس مامان ،آبتین عزیزتر از جاننفس مامان ،آبتین عزیزتر از جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

آبتین گل پسر مامان

دفتر خاطرات کودکی آبتین جان

فدای لبخندت!

کلی کار داشتم وتو دلبندم می خواستی فقط توی بغل مامان باشی من روتخت نشوندمت ویک سبد اسباب بازی جلوت گذاشتم بعد١٥دقیقه که برگشتم تو دونه دونه داشتی اسباب بازیهارو از توسبد درمی اوردی من اومدم یواشکی نیگات کنم اما تو منو دیدی و برام یه لبخند شیطنت آمیز زدی فدات بشم که اینقدرباهوشی راستی امشب ساعت ١٠:٠٥هفتمین ماهگردتولدته پیشاپیش مبارکت باشه گل قشنگم ...
4 فروردين 1391

روز آرزو...

امروز ۲۰دقیقه قبل از تحویل سال اومدم بیدارت کنم تا کنارمن وبابا یی باشی اما حسابی مست خواب بودی یه ذره پلکاتو بازکردی وبایه لبخندملیح منو نگاه کردی وصداهایی ازخودت دراوردی که یعنی :جون هرکی دوست داری بزاربخوابم ...دست ازسر کچلم بردار... اما نی نی قشنگ من !مگه میشه از آرزوهاگذشت؟! من خیلی برای این روز صبرکردم وخیالبافی کردم جون عمه ت پاشو ومنو به آرزوم برسون !بپرتوبغل مامان جون وبزار ازگرمی وجودت زندگیم گرم بشه بزار توچشمات زل بزنم وبگم " یامقلب القلوب والابصاریامدبرالیل والنهار یامحول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال" بزار خوشبختی روباتموم وجودم حس کنم ..... خلاصه باهزار ترفند بیدارت کردم وتو ترگل ورگل کنارما...
3 فروردين 1391

آبتین چند لحظه قبل ازمراسم پتو خورون!

نی نی خوب من وقتی میخواد بخوابه خیلی بیقراره وبااینکه چشماش پرازخوابه به زوربازشون میکنه وانگار خوابیدن براش شکنجه آوره . پتوشو انقدر به دهن میبره وگریه میکنه تاباهزارترفند خوابش ببره خیلی راهها روامتحان کردم اما نشد دوست دارم مامانای عزیز که تجربه دارن منو راهنمایی کنن!     ...
3 فروردين 1391

تولد هفت ماهگی آبتین

                                    فدای نگاه همیشه متفکرت نی نی من!                                                                    ...
3 فروردين 1391

اولین عید نوروز

سلام عزیزم   امشب به اتفاق تو وبابارفتیم بیرون .بازارغلغله بود! وتو برای همه لبخندمی زدی ! تولالاکردی امامن تا الان که ساعت ۳بامداده داشتم خونه تکونی میکردم و کلی کار عقب افتاده انجام دادم هفت سین روهم چیدم تا فردا کنارش بنشینی و برای اولین عیدت ازمن وباباعیدی بگیری وبه روی زندگی مون لبخندبزنی تاخدای بزرگ به اعتبارلبخندتوفرشته ی کوچولو سالی نیکو واسمون رقم بزنه کلی خسته ام اما دلم می خواد ازتوبنویسم تا یه روز که این سطورمشوش وعاشقانه روخوندی تموم زیبایی بودنت رو توی این کلمات حس کنی وایکاش اون لحظه باتمام وجودت عشق وعلاقه ی مامان رو دریابی و بدونی چقدرمیخوامت نی نی دوست داشتنی من ! وقتی نیگام میکنی ولبخند می زنی ٬ ...
1 فروردين 1391

تنفس هوای مرده ملولم میکند

افراد پیر، مادران باردار و کودکان به دلیل نداشتن سیستم ایمنی مطلوب، نسبت به سایر افراد، در معرض خطرات جدی تری در مقابل ذرات گرد و غبار هستند باچشمهای معصومش به من نگاه می کنه وسرفه هاش شدیدترمیشه وباصدای کودکانه ش جیغ میزنه"ما ما ماما " اماچه کاری ازدست مامانی برمیادکه خودش داره به زور نفس می کشه ؟؟! امروز صبح بعد از یک هفته خونه نشینی باحالت تهوع وتنگی نفس ازخواب بیدار شدم مفصل های زانوم از بی تحرکی قرچ وقرچ صدامیدن گردوغبار جایی برای مولکولهای حیات بخش اکسیژن نزاشته ! پرده رو میزنم کنار وسعی میکنم پارک روبروی خونه روببینم اما درهاله ای از غبار گمشده !دلم آشوب میشه ونگرانیم به اوج میرسه !بااین نوزادهفت ماهه چیکارکنم توی ای...
29 اسفند 1390

بگو آمین

      امروز گل پسرم خیلی ناز می خندید ومدام می گفت:دد دد واز بس پاهای کوچولوشومحکم به زمین می کوبید قرمز شده بودن خلاصه یه جابند نمیشد ومدام جیغ می کشید واجازه نمیداد یه لحظه بزارمش زمین به کارهای خونه برسم آخ که چقدر ماما ماما گفتنشودوست دارم خدا واسه من و بابایی نگهش بداره بگو آمین....   ...
28 اسفند 1390

نی نی جان من...

    امشب حسابی شیطونی کرد ونق زد کلی هم بادایی جانش بازی کرد   اونقدر دوستش دارم که کلمات از به دوش کشیدن این بار عاطفی عاجزن همش به فکرشم و ازخدای بزرگ می خوام که نی نی جان منو محفوظ بداره و به من وبابا هم عمرطولانی و باعزت بده تا درکنارش باشیم ازش مراقبت کنیم بگو آمین...... ...
28 اسفند 1390

لالالالایی...

    به نام خدا امشب از اون شباست که نی نی من خیلی بیقراربود وهمش نق میزد انگارحوصله ی هیچ چیز رو نداشت من هم حسابی کلافه شدم از اینکه چشمای معصومشو به من می دوخت وچیزی می خواست که من نمیفهمیدمش! واقعا که زبون نی نی ها سخت ترین زبون دنیاست کلی باهاش بازی کردم اما باهمه ی خستگیش که از مالیدن مداوم چشماش معلوم بود نمی خواست بخوابه! ودست آخرباهزارترفند بردمش توی تختش تا لالا کرد الان هم درست شش ماه وبیست و دوروز شه! بگوماشاالله......... ...
28 اسفند 1390